داستانهای شنیدنی از نماز:

داستانهای شنیدنی از نماز:

شکوه نمازی که خوانده نشد:

مأمون _خلیفه عباسی_ که امام رضا علیه السلام را مجبور به ولایت عهدی نموده بود، روز عید فطر از امام درخواست کرد تا نماز عید را بخواند.امام ابتدا نپذیرفت.اما مأمون اصرار داشت که نماز عید فطر را حتما امام بخواند.

سرانجام امام به شرط آنکه نماز را به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام بخواند، قبول کرد.

مأمون که به علت فکر قاصر و ناقصش معنی شرط امام را نیافت ، آن را پذیرفت و گفت هرطور که می خواهید عمل کنید.

مأمون سفارش کرد که فرماندهان و مردم در کنار منزل امام باشند و در معیت و همراه ایشان به مصلی بروند.مردم از اول صبح، کنار خانه حضرت جمع شدند.به طوریکه راهها از کثرت جمعیت بسته شد و زنان و مردان پشت بامها را پر کردند.

یاسر می گوید:

آفتاب سرزد، امام برخاست و غسل کرد،عمامه سفیدی بر سر گذاشت ، لباسش را بالا زد و فرمود که همراهان نیز مانند امام عمل نمایند.

در حالیکه پابرهنه بودند از منزل خارج شدند.

ما هم پشت سر امام حرکت کردیم .امام ابتدا سربلند کرد و چهار مرتبه گفت: "الله اکبر" .

احساس کردیم آسمان و زمین با او هم صدا شده اند.

هیبت و بزرگی امام گویی وحشتی بر دل فرماندهان مسلح انداخته بود که با حالت تعجب مجذوب حرکت امام بودند.امام باز لب به تکبیر گشود و ما هم صدا با امام تکبیر می گفتیم.

صدای تکبیر همراه با ضجه و فریاد مردم در هم آمیخت و شهر را به لرزه در آورد.

امام چند قدم برمی داشت و می ایستاد و سه تکبیر می گفت و ما هم تکرار می کردیم.گویی همه چیز به امام اقتدا کرده بود.

فضل بن سهل حرکت پرشکوه امام و همراهان را به مأموران خبر داد.مأمون که از این حرکت بنیان کن و ریشه کن احساس خطر می کرد، کسی را فرستاد تا نگذارد امام رضا علیه السلام به مصلی برسد.

امام وقتی پیغام مأمون را شنید و دید که نخواهد گذاشت نماز عید فطر را بخواند، بر مرکبی سوار شد و به منزل بازگشت.



برگرفته از کتاب بهترین قصه های نماز،محمد کریما

التماس دعا

قبولی نماز:
"صلّي الله عليــــــــك يـــــا علي بن مـوســـــي ...