واقعه عاشورا(1):
امام حسین علیه السلام دلاوری تنها:
راوی می گوید: پس از شهادت عباس علیه السلام ، امام حسین علیه السلام دشمن را به جنگ تن به تن فرا خواند و پیوسته تمام کسانی را که به جنگش می آمدند ، می کشت تا اینکه تعداد زیادی از افراد لشکر ابن سعد را به هلاکت رساند و در ضمن جنگ اینگونه شعر می خواند:
أقتل اولی من رکوب العار والعار اولی من دخول النار
"مرگ بهتر از زندگی ذلت بار است و ننگ و و ذلت بهتر از وارد شدن به آتش جهنم است"
یکی از راویان چنین می گوید: به خدا سوگند هیچ محاصره شده ای را که همه فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، شجاعتر و دلیرتر از امام حسین علیه السلام ندیدم. در حالیکه سربازان ابن سعد به او حمله می کردند ، چنان با شمشیر بر آنها هجوم می برد که همچون گوسفندانی که گرگ به آنها حمله کرده باشد از مقابلش می گریختند، لشکریان ابن سعد با اینکه تعدادشان به سی هزار نفر می رسید، همین که امام حسین علیه السلام به سوی آنها یورش می برد، همانند ملخهایی که به هوا برمی خیزند از برابر آن حضرت فرار می کردند و او دوباره به جایگاه و مرکز خود باز می گشت و می فرمود: "لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم".
راوی می گوید : امام حسین علیه السلام همچنان به جنگ ادامه داد تا اینکه بین او و خیمه ها فاصله انداختند، در این هنگام آن حضرت خطاب به دشمن فریاد زد: " وای برشما، ای پیروان ابوسفیان، اگر دین ندارید و از قیامت نمی هراسید، حداقل در این دنیایتان آزاده باشید، اگر همانگونه که گمان می کنید عرب هستید به خوی آزادگی گذشتگانتان بازگردید."
راوی می گوید: شمر ملعون گفت : چه می گویی ای پسر فاطمه ؟
حضرت فرمود: "می گویم : من با شما می جنگم و شما هم با من می جنگید، این مسأله به زنان ارتباطی ندارد، پس تا زنده ام نگذارید که سرکشان و جاهلان و ستمگرانتان به حریم خاندانم تجاوز کنند."
شمر گفت : این خواسته ات را پذیرفتم ای پسر فاطمه.
آنگاه همگی آماده جنگ با امام حسین علیه السلام شدند که آن حضرت به آنها حمله کرد، آنها نیز بر او هجوم بردند. در عین حال امام علیه السلام به دنبال جرعه ای آب بود ولی به آن دست نمی یافت تا اینکه هفتاد و دو زخم بر بدن شریف آن حضرت وارد شد و چون از جنگ خسته شده بود، ایستاد تا کمی استراحت کند ، حضرت همانطور ایستاده بود که سنگی به سویش آمد و بر پیشانی مبارکش اصابت کرد.ایشان هم برای پاک کردن خون پیشانی، دامن پیراهن خویش را بالا آورد که تبری سه شعبه و زهر آلود بر قلب نازنینش اصابت کرد در این هنگام امام حسین علیه السلام فرمودند :"بسم الله و بالله و علی مله رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم".
یعنی به نام خدا و به یاری خدا و برآیین رسول خدا صلی الله علیه آله و سلم.
سپس سر مبارک را به سوی آسمان بلند کرده و فرمودند :" خدایا تو خود میدانی که این قوم مردی را می کشند که در روی زمین دختر زاده پیامبری جز او وجود ندارد."
بعد از این سخن آن حضرت تبری را که بر قلبش فرو رفته بود، گرفته و از پشت بدن مبارکش بیرون کشید، در این هنگام خون همچون آب ناودان از بدن حضرت بیرون زد و ایشان توان جنگیدن را از دست داده و ایستادند. از آن پس هرکس برای کشتن آن حضرت به سوی او می رفت از ترس اینکه مبادا خدا را در حالی ملاقات کند که دستش به خون حسین علیه السلام آلوده است، منصرف شده و باز می گشت. تا اینکه مردی از قبیله کنده که به او مالک بن نسر (لعنه الله) می گفتند جلو آمد و به امام حسین علیه السلام ناسزا گفت. سپس با شمشیر چنان ضربه ای بر سر مبارک حضرت زد که کلاهخود او را شکافت و بر فرق مبارکش اصابت نمود و کلاهخود حضرت پر از خون شد. راوی می گوید: امام حسین علیه السلام پارچه ای خواست و با آن سر مبارکش را بست، سپس کلاهی طلبید و آن را بر سر نهاد و عمامه ای بر روی آن بست.
شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام:
و بار دیگر عزم میدان نمود پس لشكر اندكی درنگ نمود ، باز آن بی دینان بی شرم رجوع كردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن علیه السّلام كه طفلی نابالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بیرون آمد و می دوید تا در كنار عموی بزرگوار خود حسین مظلوم بایستاد زینب خود را به او رسانید و خواست كه او را به سوی حرم باز گرداند ولی آن طفل امتناع شدید نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموی خویش جدایی اختیار نمی كنم و از او تنها نمی گذارم !
در این هنگام ، بحربن كعب یا بنابر قول دیگر حرملة بن كاهل همین كه خواست شمشیر بر امام علیه السّلام فرود آورد .
عبدالله خطاب به او گفت : وای بر تو ! ای زنازاده بی حیا ! تو می خواهی عمویم رابه قتل رسانی ؟
ولی آن ولدالزنا بی حیا ، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشیر را فرود آورد و آن كودك دستش را در پیش شمشیر سپر ساخت و دستش به پوست آویخت و فریاد وا امام بر آورد . حضرت امام او را گرفت و بر سینه خود چسانید و فرمود : ای فرزند برادر ! بر این مصیبت شكیبایی نما و آن را در نزد خدای عزوجل به خیر و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامی ات ملحق خواهد فرمود .
راوی گوید : در این اثناء حرمله كاهل حرام زاده تیری به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه آن تیر گلوی آن یتیم را كه در آغوش عموی بزرگوارش بود ، برید و او جان بر جان آفرین تسلیم نمود.
قساوت و بیرحمی سپاه یزید:
پس از آن شمر پلید به خیمه های حرم مطهر حمله نمود نیزه خود را به خیمه ها فرو برد و گفت : آتش بیاورید تا خیمه ها را با هر كس كه در آن است به شعله آتش سوزانم .
آن معدن غیرت الله ، حضرت امام فرمود : ای پسر ذی الجوشن ! آیا تو می گویی آتش آورند كه خیمه ها را بر سر اهل بیت من بسوزانی ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند . در این هنگام شبث پلید آمد و آن شمر عنید را از این كار سرزنش نمود كه آن سگ بی حیا اظهار شرم نموده برگشت .
راوی گوید : امام به اهل بیت خود فرمود : جامه كهنه ای برای من بیاورید كه كسی در آن رغبت نكند ، می خواهم آن جامه را در زیر لباسهایم بپوشم تا اینكه دشمنان بدنم را برهنه نسازند . پس چنین جامه ای آوردند كه عرب آن را تبان می گویند امام حسین علیه السّلام آن لباس را نپذیرفت و فرمود : نمی خواهم ، این لباس كسی است كه داغ ذلت و خواری به او زده شده باشد سپس جامه كهنه ای آوردند امام علیه السّلام آن را پاره نمود و در زیر جامه های خود پوشید و علت پاره كردن آن لباس این بود تا آن را از بدن شریف آن جناب بیرون نیاورند و چون به درجه شهادت رسید ، آن را از بدن شریفش بیرون آوردند سپس آن حضرت لباسی كه نام آن در میان عربا معروف به سراویل است و از جنس حبره بود ، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشید و علت پاره كردن آن لباس ، این بود تا آن را از بدن آن جناب بیرون نیاوردند ولی وقتی شهید شد ، بحربن كعب آن جامع را به غارت در ربود و امام علیه السّلام را برهنه از آن لباس رها كرد .
و از اعجاز آن حضرت این بود كه دستهای نحس بحر بن كعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشك می گردید و در زمستان چنان تر می بود كه خون و چرك از آنها جاری می شد و به همین درد مبتلا بود تا اینكه جان به مالك دوزخ سپرد .
ادامه دارد....
برگرفته از کتاب لهوف از سید بن طاووس
التماس دعا