در شب هفتم امام حسین (ع) با عمر سعد ملعون ملاقات وگفتگو کردند .خولی بن یزید اصبحی چون عدوات شدیدی با امام (ع) داشت ماجرا را به ابن زیاد گزارش داد و آن ملعون نامه ای برای عمرسعد نوشت و او را از این ملاقات ها بر حذرر داشت و دستور منع آب را صادر کرد. در این روز آب را بر اهل بیت سید الشهداء(ع) بستند، چه این که نامه ابن زیاد بدین مضمون رسید که نگذارید حتی یک قطره آب هم به آنها برسد.عمر و بن حجاج زبیدی با 4هزار تیر انداز مامور منع آب فرات شدند،که به هیچ...
عبیدالله در این روز نامه اى به عمر بن سعد نوشت که: من از نظر کثرت لشکر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نکردم، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را براى من مى فرستند.
در این روز که مطابق با روز یکشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى فرستاد که در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مى خواست که ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد که: مبادا از کسانى باشى که خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى که به نزد یاران خود - که همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مى گیریم»، و به او خاطر نشان ساخت که اگر بر فرمان ما گردن مى نهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.
در این روز عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مىخواستید، یافتید! و یزید را مىشناسید که داراى سیره و طریقهاى نیکو است! و به زیر دستان احسان مىکند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.
در این روزمستعين عباسي از خلافت برکنار گردید.
احمد بن محمد بن معتصم، معروف به «المستعين بالله» در 26 ربيع الاول سال 248 قمري، پس از مرگ «المنتصر بالله» به خلافت رسيد.
با آن که «متوکل عباسي» (دهمين خليفه عباسيان) در حيات خود، فرزندش «منتصر» را ولي عهد خود کرده بود، ولي بعدها پشيمان شد و به خاطر اختلاف مبنايي و عقيدتي که با منتصر داشت، تلاش زيادي نمود که وي را از ولايت عهدي خويش عزل نمايد و به جاي او، «برادرش معتز» را که پسر ديگرش بود منصوب نمايد. ولي منتصر به وي، مهلت نداد و او را در رختخوابش به هلاکت رسانيد و خود بر تخت تکيه زد.